چندانکه ملک این کلمه بشنود شادی و نشاط بر وی غالب گشت، و دلایل فرح و ابتهاج و مخایل مسرت و ارتیاح در ناصیه مبارک او ظاهر گشت.


این منم یافته مقصود و مراد دل خویش


از حوادث شده بیگانه و با دولت، خویش؟

و پس فرمود که: مانع سخط و حایل سیاست آن بود که صدق اخلاص و مناصحت تو می شناختم و می دانستم که در امضای آن مثال، توقفی کنی و پس از مراجعت و استطاع دران شرعی بپیوندی، که سهو ایران دخت اگرچه بزرگ بود عذاب آن تااین حد هم نشایست، و بر تو ای بلار، در این مفاوضت تاوان نیست چه می خواستی که قرار عزیمت ما در تقدیم و تاخیر آن عرض بشناسی و باتقانی تمام قدم در کار نهی، بدین حزم خرد و حصافت تو آزموده تر گشت و اعتماد بر نیک بندگی و طاعت تو بیفزود و خدمت تو دران موقعی هرچه پسندیده تر یافت و ثمرت آن هرچه مهناتر ارزانی داریم، و خدمتگار باید که بزیور وقار و حزم متحلی باشد تا استخدام او متضمن فایده گردد، و راست گفته اند که: زاحم بعود او دع.


پیش حصار حزم تو کان حصن دولتست


بحر محیط سنگ نیارد بخندقی

این ساعت بباید رفت و پرسش ما با فراوان آرزومندی و معذرت بایران دخت رسانید و گفت:


بی طلعت تو مجلس بی ماه بود گردون


بی قامت تو میدان، بی سرو بود بستان

و تعجیل باید نمود تا زودتر بباید و بهجت و اعتداد ما که بحیات او تازه گشته است تمام گرداند، و مانیز از حجره مفارقت بحجله مواصلت خرامیم و مثال دهیم تا مجلس خرم بیارایند و بیارند.


زان می که چو آه عاشقان از تف


انگشت کند بر آب زورق را

بلار گفت: صواب همینست و در امضای این عزیمت تردد نیست.


می کش که غمها می کشد، اندوه مردان وی کشد،


در راه رستم کی کشد جز رخش بار روستم؟

پس بیرون آمد و بنزدیک ایران دخت رفت و گفت:


روز مبارک، شد و مراد برآمد


باز چو اقبال روزگار درآمد